زندگي من بخ بخ (پارت3)

⚢♱𝕄𝕖𝕙𝕣𝕤𝕒♱⚢ ⚢♱𝕄𝕖𝕙𝕣𝕤𝕒♱⚢ ⚢♱𝕄𝕖𝕙𝕣𝕤𝕒♱⚢ · 1400/09/21 08:26 · خواندن 2 دقیقه

اومدم با پارت 33333333333333333

وارد شديم

يا جد دورايكي اينجا پر دختر پسر بود ولي بيشتر پسر بودن ...

چويا به وضع من خنديد و گفت:ما عين خواهر برادر هاي هم ميمونيم و عاشق هميم

كه ناگهان اون پسررو ديدم و خون جلو چشام گرفتن.....

از پشت كمرم يه چيز قرمز زد بيرون

اون پسر : راشامون

او او اون ق قدرش با من يكي بود

رفتم سمتش

گفتم تو كي هستي

اون پسر: چش قوره اي بم رف گف: اكوتاگاوا

چي....

(فلش بك 4 سال پيش)

داداش بزرگه مامان بابا ميگن من يه داداش همسن تو داشتم كه مجبور شده بره

داداش پغض كرد

گفت:اره اونو فروختن

يعني چي

يعني پول نداشتن اونو فروختن

هضم كردنش برام سخت بود اما....

پايان فلش بك

تو تو رو فروختن

اكوتاگاوا:من من اينو به كسي نگفتم تو از كجا ميدوني

هيچي نگفتم و محكم بغلش كردم و داستان رو براش گفتم...

اون شوكه بود

گفتم:اولين باره بعد 1 سال تمام يكي از اعضاي خانوادمو بغل ميكنم

دازاي شروع كرد دست زدن

تو چشاي منو اكوتاگاوا وات ده فاك زيبايي بود كه دازاي گفت :بسيار بسيار عالي بود

چويا: بس كنيد اينفيلم هنديو

يكي با دستم زدم تو دهن چويا كه خشكش زد

داد زدم:اتاق من كدومه

چويا لتلقمو بهم نشون داد و مستقر شدم

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

صبح كه از خواب پاشدم ديدم اتاقم شده پر از چيزاي گوگولي مگولي

عاشقشون بودممممممممممممممممممممممممممممممممم

رفتم پايين ي ميز گنده صبحونه بود همه بچه ها دورشش نشسته بودن

عرررررررررررر

من و اين همه خوشبختي مهالهههههههههههه

دستي رو شونم احساس كردم كه سه متر رفتم هوا

دازاي بود

دازاي:بانو ي زيبا امشب جشني داريم كه ساگرد باز شدن اين بانده ...باند مافيا ما اينجا براي ادم بد شدن باز كرديم تا شاد باشيم....امشب افتخار رقص بم ميديد

شوكه بودم

من فقط 7 سالم بود ولي خو قبوله

&قبوله دازاي چان

بوسه ي ريزي رو دستم زد كه لبو شدم

اكوتاگاوا مارو ديد و خيزي برداشت و اومد كنارمون زد تو گوش دازاي و گفت:اهم اهم چه شكري خوردي

&:ارام برادرم ارام

دست اكوتاگاوا گرفتم و كشوندمش تو اتاقم

هيسسسسس نگو اينجوري من اونو دوست دارم بزار بهم برسيم

اكوتاگاوا گفت:تو اون بانداژ حروم كن دوست داري

خنده اي كردم محو در زيبايي دازاي چان شدم

دادي زد و گفت تو هپروتي ابجي

گفتم :چي

_بيخي باو

___________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

خب خب لايك و كامنتاتون كمه خيلي كمه يعني اصلا نميكنيد

دست و پاتون ميشكنه؟

نه خدايي ميشكنه

منو بگو دارم با يه مشت روح سر گردان حرف ميزنم